وبلاگ شخصی حمیدرضا رازقی

طبقه بندی موضوعی

۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

سعید عزیز

نمیدانیم چطور شد؟

چرا دوباره عده ای نمک خوردند و نمکدان را شکستند؟

چرا دوباره عده ای از مردم گول لباس و حرف را خوردند؟

نمیدانیم چرا باز مردم اشتباه سال های گذشته را کردند...

شاید فراموش کردند

کنفرانس برلین - مجلس اصلاح طلبان - نامه ی جام زهر - وزاری پیشین و....

اخر رهبر عزیز تا کی باید این فشار ها را تحمل کند؟

ایا واقعا نامه جام زهر دیگری در راه است؟


اما دشمن بداند که ما صبر را پیشه خود خواهیم کرد و پیرو رهبر خود خواهیم بود و همواره یار رهبر و همراه تو هستیم.


به امید طلوع دوباره روشنایی.


  • حمیدرضا رازقی

در حالی که مایکروسافت تمام تلاش خود را برای بازنشسته کردن ویندوز XP انجام داده، هنوز در این زمینه موفقیت زیادی کسب نکرده است.

تازه ترین بررسی های موسسه Net Applications نشان می دهد ویندوز XP که در آگوست سال 2001 عرضه شده بود هنوز محبوب 37.74 درصد از کاربران نسخه های مختلف ویندوز در سراسر جهان است. البته این رقم نسبت به درصد 38.31 درصدی ماه آوریل کاهش مختصری نشان می دهد.

شرکت دل هم به تازگی بررسی هایی انجام داده که نشان می دهند بسیاری از کاربران رایانه ها و لپ تاپ های ساخت این شرکت در ماه های اخیر مهاجرت از ویندوزهای ایکس پی و ویستا را به ویندوز 7 آغاز کرده اند. بر همین اساس ویندوز 8 چندان در میان کاربران محبوبیت ندارد و استفاده از آن رشد چندانی هم نداشته است.

مایکروسافت می گوید پشتیبانی رسمی از ویندوز XP را در 8 آوریل سال 2014 پایان خواهد داد و از آن زمان به بعد هیچ وصله ای و از جمله وصله های امنیتی برای به روز کردن ویندوز یاد شده عرضه نمی کند. اما ظاهرا این تهدیدها چندان بر روی کاربران ویندوز ایکس پی موثر نبوده است.

گفتنی است هم اکنون ویندوز 7 با 44.85 درصد کاربر محبوب ترین نسخه از ویندوز محسوب می شود و ویندوز XP در رتبه دوم است. ویندوز ویستا و 8 هم به ترتیب تنها 4.51 و 4.27 درصد کاربر دارند. تعداد کاربران نسخه های مختلف سیستم عامل مک هم در مجموع حدود 6 درصد است.

  • حمیدرضا رازقی

جعبه بزرگ را که به زیبایی کادو پیچ شده باز می کنم، توی‌اش یک جعبه ی کادو پیچ شده‌ی دیگر است، توی آن هم یکی دیگر، از این شوخی تکراری و لوث شده لجم می‌گیرد، می گذارمش کنار، خیره نگاهش میکنم، دوباره شروع می کنم به باز کردن جعبه ها، نمی تواند خالی باشد، بالاخره توی آخرین جعبه ها باید چیزی گذاشته باشد. ادامه میدهم، به آخرین جعبه که می رسم، قلبم تندتر می زند، توی جعبه ی آخر یک کاغذ است، کاغذ را با حرص بلند می‌کنم! زیر کاغذ یک گردنبند زیباست که براقی‌اش چشمم را خیره می‌کند.خدای من! با اینکه سلیقه‌اش در نحوه‌ی غافلگیر کردنم خیلی بد بود، اما در انتخاب نوع و شکل و شمایل هدیه‌اش بدجوری ذوق زده‌ام می‌کند. می‌روم جلوی آینه و امتحانش می‌کنم، قفلش سخت بسته می‌شود، کمی که با قفل گردنبند ور می‌روم، یاد کاغذ می‌افتم، کاغذ کاهی رنگ، رها شده روی تخت، برمی‌دارمش، نستعلیق و زیبا نوشته: " مَن کَانَ یُرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ وَمَن کَانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیَا نُؤتِهِ مِنْهَا وَمَا لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِن نَّصِیبٍ "کسى که کشت آخرت بخواهد براى وى در کشته‌‏اش می‌افزاییم و کسى که کشت این دنیا را بخواهد به او از آن مى‌دهیم ولی در آخرت او را نصیبى نیست.

*آیه 20 سوره‌ی شورا

  • حمیدرضا رازقی

تلوزیون دیشب اعلام کرد که دولت این‌بار یارانه‌ها را کمی زودتر به حساب مردم واریز کرده و از فردا قابل برداشت است. صبح زود مَش‌صفر  قبض‌ آب و برق و گاز را که زنش همه را با یک سنجاق ته‌گرد به دیوارِ گلی اتاق وصل کرده بود، کَند و چپاند ته جیبِ شلوار کارش. ظهر، وقت ناهار که شد، از بالای ساختمان نیمه‌کاره‌‌ای که مَش صفر مشغول سفید کردن درو دیوارهایش بود، نگاهی به عابربانک آن سمت خیابان انداخت، وضعیت بهتر از صبح بود، اما هنوز هم حداقل نیم‌ساعتی معطلی داشت، چاره‌ای نبود. دست از کار کشید و راه افتاد سمت عابر بانک، مَش صفر خدا خدا می‌کرد که یک دختر مهربانِ چادری که عجله هم نداشته باشد، بیاید پشت سرش بایستد تا او بتواند به راحتی ازش بخواهد که علاوه بر کار خودش، قبض‌های مَش صفر را هم پرداخت کند، توی این یکسالی که بانک‌ها دیگر قبض‌ها را نمی‌گرفتند و هر دفعه با تشر بهش می‌گفتند که برود با عابربانک یا تلفنبانک پرداخت کند، مَش صفر کاملا میدانست که توی صف عابر بانک باید منتظرِ چه جور آدمی باشد که به راحتی بتواند ازش درخواست پرداخت قبضهایش را بکند، مردهای جوان اگرچه که قبول می کردند اما همیشه عجله داشتند و همین معذبش می‌کرد، زن و مردهای پیرتر یا خودشان هم بلد نبودند یا حوصله نداشتند و بهانه‌ می‌آوردند، فقط  دختران جوان بودند که بیشتر و مهربان‌تر و راحت‌تر برایش وقت می‌گذاشتند و قبض‌های مش صفر را  سر حوصله پرداخت می‌کردند و حتی موجودی آخرش را هم می‌گرفتند و می‌دادند دستش. این‌بار هم شانس با مَش صفر همراه بود، زن جوان تا از راه رسید به مَش صفر گفت: «شما آخرِ صفید؟!» مش‌صفر گفت: «ها باباجون»  نوبتش که شد قبضها‌ و کارت را داد دست زن  و گفت: باباجون اگه زحمتت نیست اینا رو هم پرداخت کن! زن، چَشمِ مهربانانه‌ای گفت و به سرعت همه را پرداخت کرد و رسید هر کدام را یکی یکی به دست مش صفر داد و آخر کار هم به درخواست مش صفر یک موجودی هم برایش گرفت و گفت: پدرجان فقط چهل تومن دیگه توی حسابته، میخوای برات بگیرمش؟!! مش صفر فکری کرد و گفت فقط سی تومنشو برام بگیر، ده تومنشو بذار باشه، زن، همین کار را کرد.


  • حمیدرضا رازقی